آن روزها كه مردم مسابقه شهادت گذاشته بودند، او خيلي كوچك بود. او از انقلاب همين را ميفهميد كه هر روز حتي شبها صداي گلوله و چرخهاي تانك ميآيد و اوضاع كه خيلي وخيم بود، مدرسهها تق و لق ميشد؛ هنوز خوشحالي روزهاي تعطيل زير دندانش است، اما فرخنده حالا افسوس ميخورد افسوس اينكه چرا آن روزها آنقدر كوچك بود، چرا صدايش آنقدر زير و باريك بود كه وقتي روي پشتبام فرياد ميكشيد صدايش در صداها محو ميشد.
حسرت بچگي آن روزها، 33 سال است كه به دلش مانده، او دلش ميخواست آن روزها آنقدر بزرگ بود كه مجبور نبود يواشكي تا سر كوچه بيايد و ميدان ژاله را دزدكي بپايد.
اصلا دلش ميخواست ميرفت لاي جمعيت، در خانه را آرام ميبست و بدون اينكه كسي بگويد بچه كلهات را بدزد، گارديها را از نزديك ميديد و كسي اگر كمكي ميخواست دستش را ميگرفت. فرخنده هنوزهم درهمان خانه ميدان ژاله زندگي ميكند.
او هنوز هم اگر سرش را از خانه بيرون بياورد، ميدان را ميبيند، اما حالا نه تانكي ميبيند نه ژاندارمي. حالا به زحمت ميشود تابلوي مسي نصب شده در شرق ميدان را ـ كه در آن، گارد شاه تظاهراتكنندگان روز 17 شهريور را با اسلحه نشانه گرفتهاند ـ از خانه فرخنده ديد.
انبوه اتوبوسها و ماشينها و موتورسيكلتهاي پر صدا كه عصرها در ميدان شهدا (ژاله) به هم گره ميخورند، رنگ اين تابلو را پراندهاند، اما دختر كوچك 33 سال قبل، خوشحال است كه تاريخ آن روزها حتي در پس زنگار دود بنزين و گازوئيل ماشينها هنوز جاي خودش را دارد.
قديميهاي خيابان انقلاب و آزادي يا از اين خيابان رفتهاند يا از اين دنيا، آنها هم كه ماندهاند يا خيلي جوانند و سنشان به انقلاب نميخورد يا مهاجرت كردههاي شهرستانياند كه اگر خاطرهاي هم از آن روزها دارند، مربوطه به شهر و ديار خودشان است.
اما پيرمرد گوژپشت خيابان انقلاب ضبط صوتي پر از نوار كاست است؛ راوياي با صدا و دستهاي لرزان كه حرارت روزنامههاي آرشيوياش كم از حرفهاي پرحرارتش ندارد.
كاغذها بزردي ميزنند و گوشههايشان با گذشت زمان دندانه دندانه شدهاند. روزنامههاي پيرمرد شمارههاي روزهاي 9 تا 23 بهمن 57 اند كه مثل يك گنج مراقبشان است.
9 بهمن آن سال بختيار گفت كه فرودگاه براي ورود امام باز است، روزنامه اطلاعات هم آن را تيتر كرد و حالا پيرمرد آن قوز كمرش را صاف ميكند و حرفهاي بختيار را دوباره تكرار ميكند.
فرداي آن روز «اطلاعات» برنامههاي گسترده براي ورود امام را تيتر كرد و پيرمرد يادش هست كه آن روز غرب و جنوب تهران در شعلههاي آتش ميسوخت.
11 بهمن ديدار با امام در تهران، امام آمد؛ دوازدهم بهمن بود، دو روز بعد اعضاي شوراي انقلاب تعيين شدند؛ پيرمرد تندتند روزنامههاي آرشيوي اش را ورق ميزند و ميخواند.
پانزدهم آن ماه بود كه روزنامهها از قول بختيار نوشتند كه اگر نخستوزير امام وارد عمل شود، توقيف خواهد شد؛ پيرمرد خوب يادش مانده كه آن روز بختيار گفت جواب كوكتلمولوتف را با كوكتلمولوتف خواهند داد.
روزنامهها ورق ميخورد: بازرگان نخستوزير حكومت انقلابي. پسرش 17 بهمن 57 به دنيا آمد، همان روزها كه فانتومها و هليكوپترها از اول صبح در آسمان چرخ ميخورند، همان روز كه روزنامهها حكايت پشتيباني عظيم مردم از بازرگان تظاهرات در دفاع از او را نوشتند، همان روز كه دولت انقلابي اعلام كرد وزارتخانهها را توسط كارمندان به دست خواهد گرفت.
پيرمرد 19 بهمن را هيچ وقت فراموش نميكند، آن روز كه قند توي دل مخالفان رژيم شاه آب ميكردند؛ همان روز كه حرف محاكمه شاه در دادگستري سر زبانها افتاد.
نوار كاست پيرمرد كه در حنجرهاش جا خوش كرده با سرفههاي خشكش به هم ميپيچد، او بيشتر از اين نميتواند حرف بزند، اما روزنامههاي آرشيوي او خودشان حرف ميزنند: نبردهاي خونين ميان واحدهاي مسلح در تهران، آيتالله طالقاني: به سرباز خانهها برگرديد، افراد نيروي هوايي در خيابانها، پشتبامها و كوچهها سنگر گرفتهاند، امام: اعلاميه حكومت نظامي خدعه و خلاف شرع است به آن اعتنا نكنيد، رژيم متلاشي شد.
قبل از اينكه روزنامهها متلاشي شدن رژيم شاه را تيتر كنند، زن جوان خيابان ايران نزديكتر از هر كسي به وقايع، ماجراها را در ذهنش ضبط ميكرد.
او در مدرسه رفاه ديده بود كه نصيري، رييس ساواك چطور خوار شده بود.
زن، مدرسه رفاه و علوي را يادش ميآيد كه به هم راه داده شده بودند تا امام راحتتر بين اين دو مكان رفت و آمد كند.
او روضهخوانيهاي شبهاي ماه رمضان در منطقه آبسردار را يادش ميآيد كه قرار بود بعد از منبر هياهويي نشود و مردم آرام به خانههايشان بروند، ولي يكباره خروشي راه افتاد و مردمي كه روي آسفالت نشسته بودند، شعارزنان به سمت ميدان ژاله رفتند، ولي رگبار گلوله، سيل جمعيت را پس زد.
آن موقع او زخم چند هموطن را بسته بود و قطره آبي در گلويشان چكانده بود. زن فكر ميكند اگر چه هياهوهاي خيابان ايران و بهارستان و ميدان ژاله و فخرآباد و خورشيد تمام شده، اما دعاي آن زخميهاي التيام يافته از پس سالها هنوز در بحرانهاي زندگي به دادش ميرسند.